معنی ظلمت سرا

حل جدول

ظلمت سرا

کنایه از جهان خاکی


ظلمت

تاریکی

فرهنگ عمید

ظلمت سرا

دنیا، ظلمت‌کده،


ظلمت

تاریکی،

لغت نامه دهخدا

ظلمت

ظلمت. [ظُ م َ] (ع اِ) ظُلمه. تاریکی. ظلماء. دجی. تیرگی. مقابل روشنا و روشنائی:
شبی دیرند ظلمت را مهیا
چو نابینا در او، دو چشم بینا.
رودکی.
کجا نور و ظلمت بدو اندر است
ز هر گوهری گوهرش برتر است.
فردوسی.
از ظلمت قلعتی بدان تاری... روشن گردانید. (تاریخ بیهقی).
بیهوده مجوی آب حیوان
در ظلمت خویش چون سکندر.
ناصرخسرو.
تا خلق را از ظلمت جهل و ضلالت نفس برهانیدند. (کلیله و دمنه). یکی را... قوّت شهوانی بر قوّت عقل غالب گشته و نور بصیرت او را به حجاب ظلمت پوشیده. (کلیله و دمنه). زاهد خود را از ظلمت فسق و فساد... برهانید. (کلیله و دمنه). اگر ظلمت شب مانع نیامدی یکی از آن مخاذیل جان بیرون نبردی. (ترجمه ٔتاریخ یمینی). بوم اعتقاد ایشان که در ظلمت کفر به صدای (؟) بدعت نوحه میکرد در دام اسلام افکند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). عرصه ٔ آن بقاع از ظلمت کفر و شرک پاک کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
چون برآمد نور ظلمت نیست شد
ظلم را ظلمت بود اصل و عضد.
مولوی.
شب گریزد چونکه نور آید ز دور
پس چه داند ظلمت شب حال نور.
مولوی.
نور حق چون برسدظلمت باطل برود.
سعدی.
ظلم امروز ظلمت فرداست.
؟
|| عذاب. || شدّت. || نقصان فعل حاسه ٔ بینائی: ظلمهالبصَر. ج، ظُلَم، ظُلَمات، ظُلُمات. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ظلمه، بالضم و السکون، هی عدم الضوء عما من شأنه ان یکون مضیئاً. فالتقابل بینها و بین الضوء تقابل العدم و الملکه. و الدلیل علی انها امر عدمی رؤیه الجالس فی الغار المظلم الخارج عنه اذا وقع علی الخارج ضوء بلا عکس، أی لایری الخارج الجالس و ما هو الاّ لأنّه لیس الظلام بامر حقیقی قائم بالهواء مانع للأبصار اذ لو کان کذلک لم یر احد بها الاَّخر اصلاً بوجود العائق عن الرؤیه بینهما فتعین انها عدم الضوء. و حینئذ ینتفی شرط کون الجالس فی الغار مرئیاً دون شرط کون الخارج مرئیاً فیری. و قیل الظلمه کیفیه وجودیه مضادّه للضوء، کما ان شرط الرؤیه ضوء یحیط بالمرئی لا الضوء مطلقاً و لا الضوء المحیط بالرائی فکذلک العائق عن الرؤیه ظلمه تحیط بالمرئی لا الظلمه المحیطه بالرائی و لا الظلمه مطلقاً. فلذلک اختلف حال الجالس و الخارج. و قد استدلوا علی وجودها ایضاً بقوله تعالی: و جعل الظلمات و النور. (قرآن 1/6). فان المجعول لایکون الا موجوداً. و اجیب بالمنع فان الجاعل کما یجعل الوجود یجعل العدم الخاص کالعمی. و انما المنافی للمجعولیه العدم الصرف کما فی خلق الموت و الحیوه (قرآن 2/67). اعلم ان ّ منهم من جعل الظلمه شرطاً لرؤیه بعض الاشیاء کالتی تلمع من الکواکب و الشعل البعیده و لاتری فی النهار. و ما ذلک الا لکون الظلمه شرطاً للرؤیه. و ردّ ذلک بان ذلک لیس لتوقف الرؤیه علی الظلمه بل لان الحس غیر منفعل باللیل عن الضوء القوی کما فی النهار فینفعل عن الضوء الضعیف و یدرکه. و لما کان فی النهار منفعلاً عن ضوء قوی ّ لم ینفعل عن الضعیف فلم یحس ّ به. و ذلک کالهباء الذی یری فی البیت اذا وقع علیه الضوء من الکوه و لایری فی الشمس لان بصر الانسان حینئذ یصیر مغلوباً لضوئها فلایقوی احساس الهباء بخلاف ما اذا کان فی البیت فان بصره لیس هنا منفعلاً عن ضوء قوی فلاجرم یدرک حینئذ. کذا فی شرح المواقف فی بحث المبصرات.


سرا

سرا. [س َ] (اِ) سرای. از پارسی باستان «سراده »، اوستا «سراذه »، ارمنی عاریتی و دخیل «سرهک »، «سره ». عربی عاریتی و دخیل سرادق (خانه و بیت، کوشک و قصر، بنای عالی). بارگاه. منزلگاه. اندرون و حرم. رجوع کنید به سرای. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). خانه. (غیاث). رشیدی گوید آنکه فقط لفظ سرای بمعنی مسافرخانه در پیش مردم مستعمل است ظاهراً درست نباشد، بجای آن مهمانسرای باید گفت. (آنندراج). خانه ٔ سپنجی. (شرفنامه):
بهشت آئین سرایی را بپرداخت
ز هر گونه در او تمثالها ساخت.
رودکی.
بگفت این و رفت آنگهی در قفاش
به ارگ اندر آمد بشد در سراش.
فردوسی.
سرایی دیدم چون بهشت آراسته. (تاریخ بیهقی).
سراآن جهان نردبان این جهانست
بسر برشدت باید این نردبان را.
ناصرخسرو.
و عضدالدوله آنجا [شیراز] سرایی ساخت و صد باغ سخت نیکو. (فارسنامه ٔ ابن البلخی). و از جمله اسباب و تجمل او دوازده هزار کنیزک در سراهاء او بودند. (فارسنامه ابن البلخی ص 103). فرمود تا آن پسرک را بسرا بردند. (نوروزنامه).
مساز عیش که نامردمی است طبع جهان
مخور کرفس که پرکژدم است بوم و سرا.
خاقانی.
خبر وفات او نهان میداشتند تا او را با سرا آوردند و بشرایطعزا قیام کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
این سرا و باغ تو زندان توست
ملک و مال تو بلای جان توست.
مولوی.
دیدم ضعیف جانوری مثل عنکبوت
گفتم کزین متاع مرا در سرا بسست.
سلمان ساوجی.
رجوع به سرای شود.
در ذیل به صورت مزید مؤخر آید: آرمان سرا، آستانه سرا، آق سرا، آهوسرا، آیک سرا، احمدسرا، الم سرا، اوطاق سرا، باج سرا، بهارسرا، باغچه سرا، بستانسرا:
بلبل بستانسرا صبح نشان میدهد
وزدر ایوان نخاست بانگ خروشان بام.
سعدی.
پاین سرا. پرده سرا. پله سرا. تلنگ سرا. تنگ سرا. چابک سرا. چاله سرا. چومارسرا. حرمسرا. حسرتسرا. خیمه سرا. خالده سرا. خلوتسرا. خواجه سرا. دانشسرا. دوسرا (بمعنی دنیا و آخرت):
نگوید کسی جز به بدنام من
نباشد بهر دوسرا کام من.
فردوسی.
دین نه و دنیا نه همچو کافر درویش
در دوسرا بهره جز عقاب نیاید.
ظهیرالدین.
ده سرا. زاغسرا. سرتکوسرا. سرجه سرا. سنگسرا. سوخته سرا. سیاه پله سرا. سرسرا. صومعه سرا. طرب سرا. عثمانسرا. غم سرا. قلعه سرا. قول سرا. قیامت سرا. کاروانسرا. کله سرا. کوپاسرا. کوشک سرا. کولک سرا. گرجیه سرا. گرمابه سرا. گزنه سرا. گل سرا. مدیحه سرا. ماتم سرا. مصیبت سرا. مهمانسرا. مشهدسرا. مهدی سرا. میانسرا.
رجوع به سرای شود.

سرا. [س َ] (اِخ) در ساحل نهر اتل است و نهر اتل بصحراء قفچق است و سرا برساحل آن است. (ابن بطوطه، از یادداشت بخط مؤلف).

سرا. [س َ] (هندی، اِ) اسم هندی خمر است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن).

سرا. [س َ] (اِخ) قریه ای است در نهاوند. (معجم البلدان).


ظلمت آباد

ظلمت آباد. [ظُ م َ] (اِ مرکب) کنایه از عالم عدم است. (آنندراج).


سه ظلمت

سه ظلمت. [س ِ ظُ م َ] (اِ مرکب) کنایه از تاریکی صلب و تاریکی شکم و تاریکی زهدان مادر است و آنرا سه ظلمات هم میگویند. (برهان) (غیاث):
فرش چو خور مهتاب را آراست باب الباب را
چون در سه ظلمت آب را انوار یزدان پرورد.
خاقانی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

ظلمت

تاریکی، تیرگی، سیاهی، ظلام،
(متضاد) روشنایی، فروغ، نور

فرهنگ معین

ظلمت

(ظُ مَ) [ع. ظلمه] (اِ.) تاریکی، ج. ظلمات.

فرهنگ فارسی هوشیار

ظلمت

تاریکی، تیرگی

فارسی به ایتالیایی

ظلمت

oscurità

معادل ابجد

ظلمت سرا

1631

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری